بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب
e ... every time the moon is full, I will be free to ... ... Ynaz who knew the words to say The sky is hard to say: Ynaz: every time the full moon was no power and no control. Pedram secret move, saying: Pedram: the middle of what seemed to me? Lily: aside from that you could see considerable Mblq .... Hrfs sphere continued: I want you to remember that I"m the beam size by any means. Ynaz back strap and said: Do you give up all self-defense techniques. !! ساعت الیزابت Niloo: I"m nervous all the weaknesses of the human body and the way you learn to give anesthesia and temporary paralysis. Eating Boy officially here ... Pedram, "or God ... .. Did I love Joe Kane other than that I can not refuse to fight?" After some thinking Pedram said. Pedram: Ok, ok, ok .. A. Pedram lose the nerves were there ever more tightly into the forehead of his. Pedram Pedram took his head .. Bhradm out laughing ... I looked to the sky and there Dkhtram. A. We Hvyjym here? At least a little advice .... Vasta Pedram see you ... You"re coming down Tibet? Pedram put his hand on his forehead after the talk. His body temperature was as low as a few weeks would be normal now !! Lily: I"m making !! A. How? Lily shrugged: A water feature is to raise body temperature Harrow bottom out.! ساعت الیزابت B..: Aaaaaaaaaaa !!! God? Baba warm breath. Lily"s lips, smile ... Arash: The temperature at the Adyh? پدرام: تا اون جایی که یادم میاد گفتین این تنها کمکی نیست که از من میخواین.. درسته؟ اون کمک ها ی دیگه چیه؟ نیلو: حافظه ی من... من از پونزده سال اول زندگیم هیچی یادم نمیاد. سپهر: گردنبند منم هست... وقتایی که ماه کامل باشه بدون اراده ی خودم به ... به... آیناز که میدانست گف پدرام: حالا چرا من؟ آیناز: چون که هامون دونفــ... پدرام: هامون؟؟؟ شما هامون از کجا میشناسین؟ سپهر: مگه میشه آدم پسر استادشو نشناشه؟ پدرام نمیدانست چه کار باید بکند؟ بگوید.... یا نگوید.... از آخر نیز تصمیم گرفت که نگوید ، و سعی کرد ذهنش را از چیزی که میخواست بگو دور کند.. اما در این میان متوجه نگاه خیره ی آیناز روی خودش شد. پدرام: شاخ در آوردم؟ آیناز لبخند خبیثانه ای زد: نه ولی... پس فردا تولد عمته یادت نره براش کادو بگیری(چشمکی زد) به داداش گلتم سلام برسون. پدرام با چشماهایی ساعت الیزابت از حدقه در آمده به ایناز نگاه کرد اه های بیهوشی و فلج موقت رو بهت یاد میدم. پسر ها رسما جا خوردن... پدرام" یا خدا... اینا دیگه کین.. مگه من عشق مبارزه میتونم از اینا بگذرم؟ " پدرام بعد از کمی فکر کردن گفت: پدرام: باشه قبوله.. آرش که اعصابش از دست پدرام هر لحظه بیشتر خورد میشد یکی محکم به روی پیشانی پدرام زد.. پدرام سرش را گرفت.. بهرادم زد زیر خنده... سپهر و دخترام با بهت نگاهشان میکردند. ساعت الیزابت آرش: ما این جا هویجیم؟ حد اقل یه مشورت کوچیک.... واستا بینم پدرام تو... تو تبت اومده پایین؟ بعد از این حرف دستش را روز پیشانی پدرام گذاشت. دمای بدن او که چند هفته ای میشد که کم نمیشد حالا عادی بود!! نیلوفر: من باعث شدم!! آرش: چطور؟ نیلوفر شانه ای بالا انداخت: یکی از خاصیت های آب افرازیم اینه که دمای بدن انسان هارو میارم پایین.! بهراد.:ااااااااااا !!! خدایی؟ بابا دمت گرم. نیلوفر لب خندی زد... آرش: اما دمای بدن این که عادیه!؟ و از کجا میدانست؟ داداش گلت؟ او که تک فرزند بود.!!! " وای خدایا عاقبت من با اینا خطم به خیر کن این از کجا فهمید تولد عممه کیه؟ داداش گلت؟ یا خدا من که تک فرزندم!!! " نیلو : داشتم میگفتم ، هامون دو نفر به ما معرفی کرد که ما شما رو انتخاب کردیم. سپهر: راستی کی بود در زد؟ ساعت الیزابت یهو بهراد که از زمانی که وارد شده بود ساکت یک گوشه نشسته بود به آن ها که حرف میزدند نگاه میکرد و گوش میداد گفت: بهراد: چقدر مهمون نوازینااااا.. یه وخ درم در نیایناااااا... حالا خوب شد خودم راه و بلد بودماااا. آینا: خب حالا که اومدیااااا... دیگه مشکلت چیااااا؟؟؟؟ بیا بتمرگیااااا... اوه سوری اشتب شد بیا بشنیاااا. همه خندیدن ، بهراد آمد و روبه رو ی آیناز نشست. بهراد: احتمالا شما با کاسکو نسبتی دارین؟( کاسکو یه جور طوطیه) آیناز بلا فاصله جواب داد: والا من فامیلای شما رو نمیشناسم، تا اون جاییم که میدونم ما نسبت فامیلی نداریم. بهراد: نبایدم بشناسین یا یادتون باشه ؛ آخه کاسکو ها زیاد باهوش نیستن. آیناز: کافر همه را به کیش خود پندارد... چرا سعی داری خصوصیات خودتو به من نصبت بدی؟ بهراد: نه اشتباه برداشت نکنین من دارم خصوصیاتت و ساعت الیزابت به یادت میارم آخه کاسکویی و چیزی یادت نمیمونه. آیناز خواست جوابش و بده که سپهر سریع گفت: سپهر: دوستان...دوستان.. یه دیقه ساکت... خب پدرام خان شما به ما کمک میکنی؟ Pedram: Why me? Ynaz: Because the plain Dvnf ... Pedram: plain ??? Where you Myshnasyn plain? Sepehr: Did Adam"s son Astadshv Nshnashh? Pedram did not know what to do? .... Say .... the end decided to not know or not know, and tried to take her mind off of what I wanted to say it .. but in the meantime he found the gaze of the Ynaz. ساعت الیزابت Pedram: got horns? Ynaz evil smile began: Not yet Mth birthday tomorrow ... Do not forget to get a gift for her (wink smiled) Hyeong Gltm to HI-Bresson. To come with a pupil at Pedram Chshmahayy Aynaz Where did he get? Hyung herd? He had one son. !!! "Oh God, I finally found a pair Khtm Where"s the Birth Mmh who"s good now? Hyeong herd or a single child of my God !!!" Niloo: I was saying, we introduce our two people that we"ve chosen. Sepehr: Who was he really? تن این کلمات برای سپهر سخت است گفت: آیناز: وقتایی که ماه کامل میشه کنترل قدرت ش و نداره. پدرام سری تکون داد و گفت: پدرام: این وسط به من چی میرسه؟ نیلوفر: جدا از مبلق قابل توجهی که بهتون میدیم.... ساعت الیزابت سپهر حرفس را ادامه داد: من خودم تیر اندازه با هر وسیله ای که بخوای بهت یاد میدم. آیناز پشت بندش گفت: تمام فنون دفاعی شخصی رو یادت میدم.!! نیلو: منم تمام نقاط ضعف های عصبی بدن انسان و را
اگر افسردگی دارید ، در حال زندگی در گذشته هستید
اگر اضظراب دارید ، درحال زندگی در آینده هستید
اگر آرامش دارید در حال زندگی در زمان حال هستید !
B. that was suddenly quiet when entering a corner sat and listened to those who spoke looked and said: B. How much Vkh dermis guest Nvazynaaaaa ساعت الیزابت I was good at Nyaynaaaaaa ... Now I know Bvdmaaaa way. Joe: Now that Avmdyaaaaa ... Chyaaaaa other problems ???? Btmrgyaaaaa Come Oh Come Bshnyaaaa Surrey was Ashtb. All laughing, B. and facing the Ynaz meeting. B. Perhaps you"re related to Cusco (Cusco Tvtyh way.) Ynaz immediately replied Famylay Otherwise I do not know you, so that we know Jayym not relative. B.: Nbaydm Bshnasyn or remember, because Cusco is not too smart. Ynaz: Pagan everyone thinks their religion ... Why did you try to get your character in my bad installation? B. No, because I"m remembering wrong and Kaskvyy Khsvsyatt I do not remember nothing will last. Ynaz asked and the answer was that quick Sepehr said. Sepehr: friends ... friends ... a quiet ... ساعت الیزابت Well Pedram Khan Dyqh you do to help us? Pedram: As far as I remember he told me that it is not only ask assistance .. right? The aid again? Niloo: my memory ... I do not remember anything Pvnzdh first year of life. Sepehr: necklace m
کودکی مرحله ای از زندگی ست که تو در آیینه شکلک در میاوری
میانسالی مرحله ای از زندگی ست که آیینه برایت تلافی می کند